هیربدهیربد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

هیربد هدیه ی خدا در کریسمس

الان دیگه هیربدجونی برای خودش ماشالله مردی شده ، خواهرش هم دیگه نمیرسه به وبلاگ برادرش سربزنه الان هم بادیدن وبلاگش تمام خاطراتم زنده شد❤️

سلام سلام

  سلام داداشی گلم مبارکه وارد یک سال و دوماهگی شدی چون این چندروز امتحان داشتم نمیتونستم بیام به وبت ببخشید چندتاکارجدیدیادگرفتی  یادگرفتی قشنگ صدای الاغ درمیاری وقتی مامان میگه الاغه چی میگه ؟ میگی اَ عه اَعه اَعه صدای هاپو و گاو هم یادگرفتی تازه یادم گرفتی وقتی میگیم موهات کووووو؟ دستتو میذاری رو ماهت ودیگه اینکه عاشق بچه ای دوست داری یکی از صبح تاشب باهات بازی بکنه چندروز پیشم ایسان دخترعمه کوچیکمون واذین جون اومده بودن خونمون توهم کلی بهت خوش گذشت و تازه باهاشون کارتون هم نگاه کردی  اخه توهیچوقت نمیشینی کارتون نگاه کنی مامانی برات کارتون میذاره تا به ...
21 اسفند 1392

هیربد در مشهد

سلام  داداشیییییییییییییییییییییییی این سومین باره که دارم برات مینویسم ولی مطلبا پاک میشه یهبار عموسینا  اومد پاک کرد دفه دوم خودم دستم خورد این اخرین دفه ای که مینویسم  داداشی این روزا با کاری بامزه ای که میکنی حسابی زدی تو کار دلبری کلی هم شیطون شدی وباهوش ماشاالله  خیلی باهوشی هرکاری که من میکنم سریع یادمیگیری باید حواسم باشه که جلوت کارای بد بد نکنم  مثلا چندروز پیش سر ناهار تو بغل خاله جون بودی یه دفعه قاشق برداشتیو کردی توش برنج ریختی و گذاشتی دهنت و شروع کردی مثل ما ادم بزرگا غذا خوردن باریکلااااااااااااااااا کلی منو خاله مامان ذوق کردیم عکساش تو گوشی ...
11 اسفند 1392
1